سلطان عشق
خدایی ک در این نزدیکیست....
خدا کند یک اتفاق خوب بیافتد وسط زندگیمان
همینجا وسط بی حوصلگی های روزانه مان
نگرانی های شبانه مان ، وسط زخم های دلمان
آنجا که زندگی را هیچوقت زندگی نکردیم
یک اتفاق خوب بیفتد
که خاطرات سالها جنگیدن و خواستن و نرسیدن از یادمان برود
آنگونه که یک اتفاق خوب
همین الان ؛ همین ساعت ؛ همین حالا
از پشت کوه های صبرمان طلوع کند و
غروب همه غصه هایمان باشد
خدایا
کمی " پایان خوش" می خواهم
برای این روزهای صبرم
حرمتها ک شکسته شود،
مسیح هم که باشی،نمیتوانی دل شکسته را احیا کنی...
آنچه در دستت بود،
امانتی پنهان بود ک حراج شد،
آنچه نباید بگویی گفته شد،
فاجعه را یک عذر خواهی درست نمیکند!
حرف،
حرف ویران کردن دل است،
نه دیواری خراب کنی و از نو بسازی!
" دلی ک ویران کردی، قصری بود ک خود در آن ساکن بودی"
راستی، حالا ک خود را بی خانه کردی،
با آوارگیت چ میکنی؟
لابد به خرابه های جا مانده از دیگران پناه میبری....
-
نگو کفر است .. که میگویم
خدا را می توان در باوری جا داد
كه در احساس و ايمان ، غوطه ور باشد
نگو کفر است که میگویم خدا را میتوان حس کرد.
نه در کوه و نه در دشت و نه در صحرا..
که در هر خانه ای آخر خدا را میتوان حس کرد...
نگو كفر است ...، كه كفر اين است
كه ما از بيكران مهربانيها
برای خود ، خدايی لامكان و بی نشان سازيم
نگو كفر است ...
اگر من كافرم، باشد
نمی خواهم خدایا ، که جای عشق و مهربانیت ، هراست بر دلم باشد
نگو كفر است ... که میگویم
خدا زيباترين معشوق انسان است
خدا را نيست همزادی
كه او يكتاترين معبود انسان است. -
همه ماهر شده اند یک نفر هزاران نفر را با هم دوست دارد!
اما من...
ناشیانه ب یک نفر دل میبندم،هزاران بار...
دلتنگی، شوخی سرش نمیشود...
دلتنگی موریانه است و من هنوز آدم نشده ام!
من هنوز چوبی ام...
ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ
ﻏﯿﺮﻣﻤﮑﻦ( impossible ) ﻧﯿﺴﺖ...
ﺧﻮﺩ ﮐﻠﻤﻪ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﺩ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ:
" ﻣﻦ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﻡ "
( I’m possible ) !
کاری ندارم به این که سال تحویل ساعت هشت صبحه و سیزده به در هم جمعست.
مهم اینه که رنگ سال صورتیه صورتیییییی
از همین الآن
I love you 1395
مرد باس هرچند وقت یبار داد بزنه :
خانووووووووووووم.وقته قهرته...!!
قهر کن میخوام نازتو بکشم...!
از دیروز ک انتخابات بوده نت من ریده...
همش قط و وصل میشه...
اصن نمیشه پست گذاشت...
داستان ما جزیره ایست ک دور تا دورش را ب جای اب، مشکل فرا گرفته...
مگر اینکه خدا راهی باز کند...
یک عمر هوای دل خود داشتم اما
یک لحظه وجود " تو" به هم ریخت دلم را
تو را اندازه سرباز غمگینی که از برجک
شبی در اوج غربت سر دهد آواز، دلتنگم...
دوباره شب شده...
منو فکرت...
اینکه چقد ازم دوری...
و تنها چشمانم تقاص پس میدهند...
زندگی یعنی!!!
همین ک"تـو"باشی و
من دیوانه واردوستت بدارم ...
گفته بودم كه اگر بوسه دهى توبه كنم
كه دگر با تو از اين گونه خطاها نكنم
بوسه دادی و چو برخاست لبت از لب من
توبه كردم كه دگر توبه بیجا نکنم...
نقشة كشورمان چقدر دوست داشتني است ،
زيرااز من تا تو ،
تنها يك وجب فاصله است !!!
داستانی دارد، سرنوشت من...
نقش اول و آخر داستانم تویی
دستانم در حسرت لمس دستانت...
قندیل بسته اند
در این حد که...
به برف دست میزنم
سردش میشود ... !
ای کاش نامت باران بود ......
آن وقت تمام مردم شهر برای آمدنت دعا می کردند ......
|• بغلشـ نـکردم •|
|• نبـوسیدمـش •|
منْ
معنیه تمامِ
واژه های عاشقانه را
در نازِ چشمانِ تو یافتم...
در چشمان به رنگ قهوه ی تـــــو
تو خیابون شارژ گوشیم تموم شد.
خواستم به دوست پسرم زنگ بزنم، از یه دختره خواستم موبایلشو بهم بده،
موبایلو گرفتم شماره دوست پسرمو زدم،
دیدم سیو شده Eshgham.
من O---O
دختره o---o
اینا رو بیخیال دقت کردید چشمای من از دختره درشت تر و قشنگ تر بود؟
ب عشق اندر صبوری خام کاریست
بنای عاشقی بر بی قراریست
برایم در ردیف کسانے هستے کہ
بہ قــــــــــول" نیما "
یـــادت 'روشــــــــــنم ' مے دارد.
دوستی من و تو مانند میخ طویله ست که هیچ کره خری قادر به کندن آن نیست!
آبرویم را نریزی دل ...
ای نخورده , مست،
لحظه دیدار نزدیک است:)
یه واقعیت:
یه پسر خوب کسیه که رفیقشو به دختر نفروشه ...
میخواهمت ...
ولی دوری...
خیلی خیلی دور...
نه دستم به دستانت میرسد،
نه چشمانم به نگاهت...
چاره ای کن!!!
تو را کم داشتن، کم نیست...
درد است..
راستش را میدانی ؟
دیگر طاقت رویا هایم تمام شده ،
دلم " رسیدن " می خواهد...
گاهي در نبود تنها يك نفر...
گويي جهـــان به تمامي خالي ست...
چرا دیوونه نسبت حساب نمیشه؟
مثلن بگن چیکاره شی؟
بگی دیوونشم