سلطان عشق
خدایی ک در این نزدیکیست....
خدا کند یک اتفاق خوب بیافتد وسط زندگیمان
همینجا وسط بی حوصلگی های روزانه مان
نگرانی های شبانه مان ، وسط زخم های دلمان
آنجا که زندگی را هیچوقت زندگی نکردیم
یک اتفاق خوب بیفتد
که خاطرات سالها جنگیدن و خواستن و نرسیدن از یادمان برود
آنگونه که یک اتفاق خوب
همین الان ؛ همین ساعت ؛ همین حالا
از پشت کوه های صبرمان طلوع کند و
غروب همه غصه هایمان باشد
خدایا
کمی " پایان خوش" می خواهم
برای این روزهای صبرم
حرمتها ک شکسته شود،
مسیح هم که باشی،نمیتوانی دل شکسته را احیا کنی...
آنچه در دستت بود،
امانتی پنهان بود ک حراج شد،
آنچه نباید بگویی گفته شد،
فاجعه را یک عذر خواهی درست نمیکند!
حرف،
حرف ویران کردن دل است،
نه دیواری خراب کنی و از نو بسازی!
" دلی ک ویران کردی، قصری بود ک خود در آن ساکن بودی"
راستی، حالا ک خود را بی خانه کردی،
با آوارگیت چ میکنی؟
لابد به خرابه های جا مانده از دیگران پناه میبری....